«میلان» هشتاد و سه ساله بازیگر بازنشسته سینما است. او به مدت سه دهه به حرفه بازیگری پرداخت و در این مدت در هفده فیلم سینمایی و دهها سریال تلویزیونی در مقابل ستارههای برتر هالیوود به ایفای نقش پرداخت. اما تقریباً در اوایل دوران بازیگریاش در سال 1953 بود که بزرگترین نقش خود را در طول زندگیاش ایفا کرد. وی در قالب شخصیت «پدرو روخاس» در فیلم «هیاهوی نبرد» ساخته «وارنر بروس» نقش یک کارآموز پزشکی مکزیکی ـ آمریکایی را ایفا میکرد در میان جوخهای از تفنگداران دریایی که در بحبوحه [نگ جهانی دوم در اقیانوسیه به نبرد میپردازند. بر اساس فیلمنامه این فیلم که به قلم «لئون یوریس» نوشته شده بود، کاراکتر «میلان» در نبرد گوادالکانال با ژاپنیها میجنگد، مدال شجاعت میگیرد، و در میان همقطاران خود با نژاد پرستی مقابله میکند.
او در بزرگترین صحنه مربوط به «پدرو» با کیفر دهنده خویش ـ یک تفنگدار متعصب و خشکاندیش به نام «اسپیدی گری» ـ روبرو میشود و سپس درباره فقر و تبعیضی که آمریکاییهای مکزیکی تبار در آمریکا با آن روبرو هستند با دوستانش به درددل میپردازد. این صحنه به قدری قوی بود که بعد از اتمام فیلمبرداری آن بازیگران و عوامل فیلمبرداری از سر جای خود بلند شده و برای «میلان» دست زدند.
«میلان» و همسرش با هیجان منتظر اکران فیلم «هیاهوی نبرد» بودند که که قرار بود در ماه فوریه 1955 به روی پرده برود. اما درست قبل از مراسم افتتاحیه فیلم مدیر برنامههای «میلان» با وی تماس گرفته و بدترین خبر زندگی حرفهای وی را به او داد: کاراکتری که «میلان» نقشش را ایفا کرده بود، یعنی «پدرو»، از فیلم حذف شده بود. «میلان» البته هنوز یک خط دیالوگ در فیلم داشت اما نامش در تیتراژ فیلم نیامده بود. علاوه بر کاراکتر «میلان» مساله نژاد پرستی بر علیه لاتین تبارها نیز از فیلم حذف شده بود. «میلان» هیچگاه نفهمید چرا نقش وی از فیلم حذف شده بود. این مساله همواره و تا همین حالا ذهنش را به خود مشغول کرده بود.
«میلان» با صدایی لرزان میگوید: «من بسیار متأثر گشتهام.» او به کاغذهایی که مقابل چشمانش بر روی میز آشپزخانه منزلش واقع در سنتا مونیکا پخش شدهاند نگاه میکند و ادامه میدهد: «این اولین بار است اسنادی را مشاهده میکنم که نشان میدهند چرا نقش من از فیلم حذف شد. این زخم قدیمی دوباره سر باز کرده و عفونی شده است.»
«لوئیز» همسر «میلان» که شصت سال سن دارد در کنار وی نشسته و نزدیک است که به گریه بیافتد.
اسناد فوقالذکر فاش میسازند که «وارنر بروس» به اصرار وزارت دفاع آمریکا دست به سانسور فیلم «هیاهوی نبرد» زده است. افسران ارشد پنتاگون از اینکه فیلم به مساله نژاد پرستی پرداخته بود خوششان نمیآمد و از قدرت و نفوذ کافی جهت سانسور آن بخش از فیلم برخوردار بودند. «رائول والش» مدیر فیلم قصد داشت از ناوشکنهای نیروی دریایی در حال شلیک توپهای عظیم خویش، هواپیماهای جنگی هنگام پرواز از ناوهای هواپیمابر، و ناوهای جنگی هنگام مانور در دریا فیلم بگیرد. پنتاگون به وی گفته بود همه اینها عملی است اما مساله نژاد پرستی مطرح شده در فیلم باید سانسور شود. به همین خاطر فیلم مذکور سانسور گردید.
فیلمهای امروزی نقشهای چندانی برای بازیگران لاتین تبار ندارند، اما آن روزها تعداد این نقشها ـ به ویژه نقشهایی که به واقعیات نژاد پرستی در آمریکا میپرداختند ـ حتی کمتر از امروز بود. اما «لئون یوریس» فیلمنامهای نوشته بود که مستقیماً به این موضوع میپرداخت.
«میلان» به عکسی از صحنه حذف شده فیلم نگاه میکند و با یاداوری آن روزها میگوید: «نقش بزرگی بود. از بازیگرانی از سرتاسر آمریکا آزمون بازیگری گرفته بودند و هنگامی که من نقش را از آن خود کردم لحظه بسیار هیجان انگیزی برای من رقم خورد. افتخار میکردم به اینکه برای نقشی انتخاب شده بودم که لاتین تبارها به خاطر آن حاضر بودند آدم بکشند.»
«میلان» در زندگی واقعی خود به عنوان گروهبان نیروی هوایی ارتش در طول جنگ جهانی دوم در چین، هند، و برمه خدمت کرده بود؛ در اوائل دهه 1950 در کنار «جیمز دین» بازیگر افسانهای در دانشگاه یو.سی.آل. ای به تحصیل در رشته بازیگری پرداخته بود؛ و بعدها مدیر گروه نمایشنامه نویسی کالج سنتا مونیکا سیتی شده بود و در آنجا به مدت بیش از سی سال به تدریس بازیگری مشغول شده بود. او به عنوان بازیگر با برخی از بزرگترین ستارههای هالیوود همکاری کرده بود: او در فیلم «هیولا» با «جیمز دین» همبازی شده و نقش پدر «سالمینئو» را ایفا کرده بود؛ در فیلم «ضربه شیطان» نقش مردی را ایفا میکرد که متهم به قتل «اورسون ولز» شده بود؛ در فیلم «صورت زخمی» نقش یک دیپلمات کلمبیایی را در مقابل «آلپاچینو» ایفا کرده بود؛ و در فیلم «حمله فیلها» نقش خدمتکار «الیزابت تیلور» را بازی کرده بود. اما هیچکدام از این نقشها با نقش وی به عنوان «پدرو روخاس» در فیلم «هیاهوی نبرد» قابل مقایسه نبودند.
«یوریس» در فیلمنامه که از رمان پرفروش خودش اقتباس کرده بود درباره کاراکتر «پدرو» مینویسد که وی «یک تگزاسی مکزیکیتبار و دارای لهجه و از اعضای نیروی دریایی [کارآموز پزشکی] است که به خدمت سربازی آمده تا پزشکی بیاموزد. او باید به محله مکزیکی نشین تگزاس بازگشته و به مبارزهای بیامان با نژاد پرستی دست بزند.» در فیلمنامه نیز همانند رمان «پدرو» باید با تعصب و خشکاندیشی یکی از تفنگداران جوخه خود مقابله کند: «اسپیدی» یک سرباز وظیفه اهل تگزاس است که نقشش را «فس پارکر» ایفا میکند (پارکر درست قبل از درخشش در سریال پربیننده «دیوی کراکت» به ایفای نقش در فیلم سینمایی مذکور پرداخت). «یوریس» در یادداشتهای مربوط به شخصیتها «اسپیدی» را اینگونه توصیف کرده است: «یک تگزاسی بیست ساله با موهای تراشیده که گیتار میزند. «اسپیدی» در بسیاری جهات دارای حالات کلاسیک یک جنوبی تنبل و خشکاندیش است.»
در فیلمنامه «اسپیدی» مرتباً «پدرو» را «اسپیک» [عبارت توهین آمیز به معنای اسپانیایی تبار] خطاب میکند و از هر فرصتی جهت تمسخر و توهین به وی استفاده میکند. ما در همان اوایل فیلم در صحنه مربوط به پادگان آموزشی با «پدرو» آشنا میشویم. او در این صحنه در حال توزیع قرص نمک میان تفنگداران خسته است. او هنگامی که وارد سربازخانه میشود یکی از تفنگداران دریایی میگوید: «اون از نیروهای جدیده. واسه ملوانی خوبه.»
تفنگدار دریایی دیگر با اشاره به «پدرو» میگوید: «آره اسپیدی، یه تگزاسی دیگه هم به جمع ما اضافه شد.»
«اسپیدی» نفرت خود را نشان داده و میگوید: «اون تگزاسی نیس، اون یه کله سیاه هست. فقط یه نوع تگزاسی وجود داره. شما هم بهتره فرق میون یه اسپانیایی تبار و یه تگزاسی واقعی رو بدونین.»
هنگامی گه تهیهکنندگان فیلمنامه خود را تحویل مقامات پنتاگون دادند این مقامات خواهان ایجاد مجموعهای تغییرات در فیلمنامه شدند. آنها اما مشخصاً به نمایش نژاد پرستی در فیلم اعتراض داشتند. باور آنها این بود که صحنههای مرتبط با نژاد پرستی در واقع انعکاسی منفی از ارتش و تگزاس بوده و «مورد سوءاستفاده کمونیستها قرار میگرفت.»
«دان باروخ» رئیس دفتر تولید فیلم پنتاگون پس از مطالعه نسخه ثانویه فیلمنامه در یادداشتی به جزئیات دیگر انتقادات ارتش پرداخت و نوشت: «احساس میکنم فیلمنامه در راستای حذف برخی موارد مورد اعتراض پیشرفت زیادی داشته است. با این حال چند مورد دیگر نیز هنوز وجود دارند که باید برطرف شوند، به ویژه صحنهای که مربوط به تنفر نژاد پرستانه میان تگزاسی و اسپانیایی تبار است.»
اگر قرار بود فیلمسازان به تجهیزات نظامی و مکانهایی که جهت تهیه فیلم خود نیاز داشتند دسترسی یایند آن چند مورد نیز باید برطرف میشدند.
تهیهکنندگان فیلم برخلاف اعتراض پنتاگون صحنههای مربوط به «پدرو» و «اسپیدی» را فیلمبرداری کردند، اما در نهایت این صحنهها از فیلم حذف شدند تا رضایت ارتش حاصل شود. تهیهکنندگان میتوانستند داستان جنگی خود را بدون «پدرو» به پیش ببرند، اما ساخت فیلم بدون حضور تفنگداران دریایی امکان پذیر نبود. آنها با صداقت تمام در تیتراژ پایانی فیلم نوشتند: «با تشکر از تفنگداران دریایی آمریکا که بدون کمک آنها ساخت این فیلم امکان پذیر نبود.»
صحنه باشکوه مربوط به «ویکتور میلان» در بهار 1954 چند هفته بعد از بازگشت بازیگران و گروه فیلمبرداری از پورتوریکو در پارکینگ پشت استودیوی «وارنر بروس» فیلمبرداری شد. صحنههای مربوط به نبرد در پورتوریکو فیلمبرداری شده بودند. «میلان» نقش خود را هفتهها با همسرش تمرین کرده بود و روز فیلمبرداری نیز در حالیکه سوار بر اتومبیل فورد مدل 53 خود به سمت استودیو میراند دیالوگهایش را در ذهنش تکرار میکرد.
«میلان» جزء اولین کسانی بود که به محل فیلمبرداری رسید، اما خیلی زود این محل به مکانی پرجنب و جوش تبدیل گردید. دیگر بازیگران صحنه ـ «جیمز ویتمور»، «آلدو ری»، «تب هانتر»، «جان لاپتون»، و «فس پارکر» ـ در حال نوشیدن قهوه و جوک تعریف کردن بودند و منتظر بودند تا «والش» بساط نورپردازی و دوربین را علم کند.
در صحنه مذکور، «پدرو» و جوخه وی در یک بار در نیوزلند به خاطر مدال شجاعتی که به خاطر حضور در نبرد گوادالکانال به «پدرو» اعطا شده است مشغول جشن و پایکوبی هستند. «پدرو» و «اسپیدی» قبلاً برخوردهایی با هم داشتهاند، اما حالا که همه در حال جشن و پایکوبی هستند «پدرو» تلاش میکند با این تگزاسی خشکاندیش دوست باشد.
«میلان» صحنه را به خوبی به یاد دارد انگار که همین دیروز فیلمبرداری آن انجام گرفته بود.
میلان میگوید: «اسپیدی خشکاندیش بود. من یک مکزیکی بودم که مدال شجاعت دریافت کرده بود و او میخواست به نحوی مرا سر جایم بنشاند. او آنسوی بار مشغول نوشیدن مشروب است و من به سمتش میروم تا برایش مشروب بخرم، چون ما مشغول جشن و پایکوبی به خاطر مدال شجاعت من بودیم و من میخواستم با او دوست باشم. میخواهم من هم مثل بقیه عضوی از جوخه باشم. من به سمت او میروم و یک آبجو میخرم و روی پیشخوان میگذارم.»
اما «اسپیدی» نمیخواهد صمیمی باشد. او همانطور که به سیگارش پک میزند نگاهی به «پدرو» میاندازد و سپس خاکستر سیگارش را در مشروبی که «پدرو» برایش آورده است میریزد. دعوایی میان این دو شکل میگیرد و چند نفر دیگر از سربازان آنها را از هم جدا میکنند.
بعد از فیلمبرداری از صحنه درگیری، کارگردان دوربین را جابجا کرد تا نمایی بسته از «میلان» بگیرد. در این صحنه «جان لوپتون» که نقش یک سرباز و رماننویس جوان به نام «ماریون هاچکیس» را بازی میکند و «تب هانتر» که نقش یک سرباز وظیفه به نام «دنی فارستر» را ایفا میکند نیز به «میلان» میپیوندند. این صحنه در واقع همان صحنه تماشایی «پدرو» است که در آن درباره مبارزه طولانی مدتش با تبعیض نزد دوستانش درددل میکند.
بازیگران آماده بودند و هنگامی که «والش» گفت «حرکت» در واقع صحنه شروع شد.
«ماریون» ضربه آرامی به کمر «پدرو» میزند و میگوید: «تبریک میگم به خاطر مدال»
«پدرو» جواب میدهد: «ممنونم دوست قصهنویس من»، سپس با سر به بار اشاره میکند و ادامه میدهد: «اسپیدی از این موضوع خوشحال نیس.»
«دنی» از «پدرو» میپرسد: «بازم اذیتت کرده؟ مشکلش چیه؟»
«ماریون» میگوید: «اسپیدی واقعاً آدم بدی نیس، اما این تعصب و خشکاندیشی از همون بچگی سراغ آدم میاد.»
«پدرو» سر تکان میدهد و میگوید: «من همه عمرم با این مشکل روبرو بودم. متاسفم دوستان، من مست کردم. مساله آینه که اون از هر فرصتی استفاده میکنه که به من یادآوری کنه یک مکزیکی کثیف بیشتر نیستم. متاسفم که پامو گذاشتم توی نیوزلند.»
«ماریون» میگوید: «من که نمیفهمم. فکر میکنم نیوزلند جای خوب و دلچسبیه.»
سپس «پدرو» میگوید: «آره، و به همین خاطره که پدرو متاسفه. برای اولین بار در طول زندگیام با من مثل آدم رفتار شد. میتونم برم رستوران، سوار تاکسی بشم، برم سینما بدون اینکه کسی چپ چپ نگاهم کنه. مردم اینجا منو تگزاسی صدا میکنن انگار که یه تگزاسی واقعی هستم. اینجا هیچکس نمیدونه «اسپیک» چه معنایی داره.»
«ماریون» و «دنی» سرشان را پایین میاندازند. «پدرو» بعد از یک وقفه کوتاه ادامه میدهد: «دوستان من، میخوام بدونین که پدرو به خاطر دموکراسی نمیجنگه چون خودش دموکراسی رو ندیده. من به این خاطر اومدم سربازی که پزشکی رو یاد بگیرم و بعدش برگردم به آلونک درب و داغون خودم توی تگزاس تا نزارم بچههای کوچیک به خاطر کثافت و بیماری جونشونو از دست بدن. متاسفم که اومدم نیوزلند، چون میدونم باید برگردم تگزاس.»
این صحنه بسیار قوی بود ـ آنقدر قوی که وقتی کارگردان کات داد همه بازیگران و عوامل فیلمبرداری به یکباره شروع کردند به دست زدن. حالا تقریباً پنجاه سال بعد «میلان» هنوز هم حس و حال آن روز را به یاد میآورد. وی میگوید: «ون هلفین و جیمز ویتمور هنگام فیلمبرداری روی صحنه بودند و وقتی کارمان تمام شد همه برایمان دست زدند. سرکیف شده بودیم. میتوانست نقطه عطفی در زندگی شغلیام به شمار رود.
اما هنگامی که مدیر برنامههای «میلان» با وی تماس گرفته و خبر بد را به وی داد آن شور و هیجان به یاس و ناامیدی تبدیل شد. مدیر برنامههای وی از طریق یکی از مدیران اجرایی «وارنر بروس» مطلع شده بود که صحنههای مربوط به «میلان» عملاً از فیلم حذف شدهاند. با این حال، مدیر اجرایی استودیو گفته بود که «میلان» میتواند در مراسم نمایش افتتاحیه فیلم در سالن «پانتاجز تئاتر» هالیوود شرکت کند.
«میلان» با یاداوری آن روزها میگوید: «به قدری دلم شکسته بود که به مراسم نرفتم. خجالت میکشیدم. مردم نمیدانستند که من توی فیلم نیستم و من نمیخواستم با آنها مواجه شوم.»
به همین خاطر وی همسرش «لوئیز» را به مراسم فرستاد. او همسرش را به محل برگزاری مراسم رساند و خودش برگشت.
«لوئیز» میگوید: «من نمیخواستم بروم اما «میلان» مجبورم کرد. من یک گوشه تنها نشستم و در سرتاسر طول فیلم هر لحظه نزدیک بود اشکم سرازیر شود. این غمانگیزترین فیلمی بود که میدیدم. صحنههای او را از فیلم پاک کرده بودند و من بسیار دلشکسته شده بودم. بعد از مراسم هم آمد دنبالم و من به قدری شوکه شده بودم که نمیتوانستم صحبت کنم.»
«میلان» میگوید: «لوئیز سالهای سال به خاطر این موضوع ناراحت بود.»
در نسخه نهایی فیلم «پدرو» تنها یک خط دیالوگ دارد. هنگامی که «ماریون» به وی به خاطر بردن مدال شجاعت تبریک میگوید «پدرو» در پاسخ میگوید: «ممنونم دوست قصهنویس من.» این تنها چیزی است که از نقش «میلان» باقی مانده بود. بعد از حذف صحنههای مربوط به تعصب و خشکاندیشی از نقش «فس پارکر» نیز چیزی باقی نماند.
«پارکر» در مصاحبهای در این باره میگوید: «من کار زیادی نداشتم که انجام دهم. من فقط گیتارم را در دست میگرفتم و گوشهای مینشستم.» «پارکر» که اکنون صاحب یک کارخانه شراب سازی در سنتا مونیکا است حتی یادش نمیآید که نقش یک نژادپرست را بازی کرده است، در یک صحنه با «میلان» دعوا کرده است، یا در اواخر نسخه اصلی فیلم به سر قبر «پدرو» رفته که در جنگ کشته شده است.
در نسخه اصلی در دو صحنه مانده به صحنه پایانی فیلم، هنگامی که «اسپیدی» و چند نفر از دوستان قدیمی «پدرو» بر سر قبر وی حاضر میشوند «اسپیدی» آخرین دیالوگ خود را میگوید. او به آرامگاه مردی نگاه میکند که زمانی مورد استهزا قرار میداد و میگوید: «حدس میزنم الان دیگه خیلی دیره که به پدرو بگم متاسفم.»
اما این لحظه اوج متأثر کننده نیز از فیلم حذف شد، زیرا وقتی دیالوگهای نژاد پرستانه «اسپیدی» حذف شده باشند دیگر دلیلی ندارد که بر سر مزار «پدرو» از وی عذرخواهی کند.
اسناد مربوط به پنتاگون توضیح میدهند که چرا این نقشها از فیلم حذف شدند. یکی از سانسورچیهای ارتش که نامش فاش نشده است پس از مطالعه فیلمنامه تنها یک کلمه در حاشیه درددل «پدرو» درباره بازگشت به فقر و نژاد پرستی در تگزاس نوشته بود. این کلمه با حروف بزرگ نوشته شده و دو بار نیز زیر آن خط کشیده شده بود. کلمه این بود «وحشتناک».
«دان باروخ» رئیس دفتر تولید فیلم وزارت دفاع در آن زمان با تهیهکنندگان فیلم «هیاهوی نبرد» همکاری میکرد تا برخی از صحنههای مستی و «عشقبازیهای نامشروع» موجود در فیلمنامه را تعدیل کند، اما نمیتوانست استودیو را وادار کند نفرت نژاد پرستانه «اسپیدی» نسبت به «پدرو» را حذف کند.
بنابراین ژنرال «لموئل سی شپرد» فرمانده نفنگداران دریایی در این زمینه دخالت کرد. به دستور وی سرتیپ «ژوزف سی برگر» دستیار فرمانده لشکر اول تفنگداران دریایی نامهای به دفتر اطلاعات عمومی وزارت دفاع نوشته و اعتراض نیروی تفنگداران دریایی را خلاصهوار بیان کرد.
«برگر» در نامهای به تاریخ 19 آوریل 1954 نوشت: «این ستاد متن فیلمنامه را مورد بررسی قرار داده و در صورت تحقق شروط زیر هیچگونه اعتراضی نسبت به تولید این فیلم ندارد. خاطرنشان میگردد که بعضی از اعتراضات مشخص که در نامههای پیشین در ارتباط با نسخههای قبلی فیلمنامه مطرح شده بودند در آخرین نسخه فیلمنامه لحاظ شدهاند، اما برخی نیز لحاظ نگردیدهاند. اگرچه همه سکانسهای فیلم به طور کامل خوشایند نیروی تفنگداران آمریکایی نیستند، اما مشخص است که در برخی موارد باید مدارا صورت گیرد. یکی از موارد عمده مورد اعتراض که هنوز رفع نشده است مربوطه به اظهارات «پدرو» در صفحه 93 فیلمنامه است.»
«برگر» در ادامه نوشت: «پیشنهاد میشود پاراگرافی که با جمله «به این خاطر است که پدرو از آمدنش متأسف است» آغاز میشود تعدیل گردد. این سخن «پدرو» نه تنها برای تگزاسیها بلکه برای آمریکاییها نیز آزار دهنده است. کمونیستها نیز مطمئناً از این موضوع سوءاستفاده خواهند کرد.»
سه روز بعد در تاریخ 22 آوریل «باروخ» نامهای به «جورج دورسی» نماینده «وارنر بروس» در واشینگتن نوشته و به وی گفت که صحنه بزرگ مربوط به «پدرو» باید حذف شود.
وی خطاب به «دورسی» نوشت: «نزاع و تنفر نژاد پرستانه میان «اسپیدی» و «پدرو» به نفع دولت نیست. سخنان «پدرو» در صحنه 175 در صفحه 93 به ویژه آزار دهنده است، زیرا کمونیستها میتوانند از آن در راستای تبلیغات ضد آمریکایی خود بهره گیرند.»
در نهایت نیروی تفنگداران دریایی به مقصود خود رسید و صحنه مذکور سانسور شد.
«یوریس» که قبلاً به عنوان تفنگدار دریایی در طول جنگ جهانی دوم در اقیانوسیه خدمت کرده بود تا آن زمان درباره نگرانی پنتاگون از صحنههای مربوط به «پدرو» چیزی نمیدانست.
وی در این باره مدت کوتاهی قبل از مرگش در تاریخ 21 ژوئیه 2003 طی مصاحبهای اظهار داشت: «من بعد از نوشتن دستنویس فیلمنامه کارم تمام شده بود. از اینکه بوروکراتها با آن چه کردند چیزی نمیدانم. آنها در این باره نزد من نیامدند.»
«یوریس» که خود را یک «لیبرال نیویورکی» میدانست گفته بود که برخلاف پنتاگون فکر نمیکند صحنههای مربوط به «پدرو» ممکن بود در راستای تبلیغات ضد آمریکایی استفاده شوند.
وی در این رابطه گفت: «روشن است که تفکر سیاسی من اینگونه نیست، هیچوقت اینگونه نبوده و هیچگاه نیز اینگونه نخواهد بود.»
اما «یوریس» قبل از آغاز فیلمبرداری به واشینگتن بازگشت تا به نیروی تفنگداران آمریکایی اطمینان دهد هیچ صحنهای که به ضرر این نیرو باشد در فیلم گنجانیده نخواهد شد.
وی گفت: «بعد از اینکه فیلمنامه را نوشتم به واشینگتن فرستاده شدم و وظیفه من این بود که همکاری نیروی تفنگداران دریایی را جلب کنم.»
او در واشنگتن با سروان «ارنی فرانکل» مأمور دفتر تولید فیلم نیروی تفنگداران دریایی دیدار کرد و به وی اطمینان داد که فیلم مذکور حامی تفنگداران دریایی خواهد بود.
«یوریس» در این باره گفت: «من و ارنی این موضوع را به خوبی حل و فصل کردیم. نیروی تفنگداران دریایی تنها میخواست وجههاش حفظ شود. البته من قصد ندارم چیزی بنویسم که برای نیروی تفنگداران دریایی آزار دهنده باشد.»
نیروی تفنگداران دریایی در راستای حفظ وجهه خویش سرهنگ «جیم کرو» را مسئول نظارت بر تولید فیلم کرد.
«یوریس» در این ارتباط گفت: «سرهنگ کرو از قهرمانان نیروی تفنگداران دریایی و مشاور فنی فیلم بود. از لحاظ سیاسی اگر میخواستند بخشی از فیلم را تغییر دهند به کری رجوع میکردند نه به من. من اختیاری نداشتم.»
علیرغم آنچه بعداً بر سر فیلمنامه آمد اما «یوریس» روایتی قوی و پراحساس از مبارزه یک مرد با تعصب و خشک اندیشی به نگارش در آورده بود. با این حال، این روایت هیچگاه در نسخه نهایی فیلم گنجانیده نشد.
«میلان» در این باره میگوید: «لئون یوریس جلوتر از زمانه خود بود. من در فیلمهای دیگر همچون «هیولا» که به مساله تبعیض میپرداختند نیز بازی کردهام، اما تا آنجا که به نقشهای من مربوط میشود فیلمنامه یوریس قویترین فیلمنامه در این زمینه بود. این فیلمنامه دارای یک آهنگ شاعرانه بود. واژگانی همچون واژگان موجود در این فیلمنامه بازیگر را برمیانگیزند.»
نکته طنزآمیز اینکه پس از حذف نقش «پدرو» تنها یک شخصیت لاتین تبار دیگر به نام «اسپانیش جو» در فیلم باقی میماند که سرباز نیروی تفنگداران دریایی است و در سرتاسر فیلم به عنوان یک ولگرد دروغگو، دزد، و خشن به تصویر کشیده میشود.» در نتیجه، فیلم «هیاهوی نبرد» به جای اینکه برای لاتین تبارها یک گام رو به جلو باشد یک پسرفت تحقیرآمیز دیگر برای آنها محسوب میشد
«میلان» اندهگینانه میگوید حذف نقش «پدرو» از فیلم خیلی چیزها را تغییر داده است: «برای من که یک بازیگر جوان بودم این نقش میتوانست یک پیشرفت شغلی یزرگ به ارمغان بیاورد. من واقعاً آن صحنه را دوست داشتم، زیرا حرفهایی زیادی برای آرمان لاتین تبارها داشت.
بنابر گفته ارتش هیچگونه تبعیض نژادی در ارتش وجود ندارد. اما این صحنه نشان داد که چنین تبعیضی وجود دارد. من یک آمریکایی وفادار هستم، اما میدانم که آنچه بر سر «پدرو» آمد در آن زمان وجود داشت و فکر میکنم نباید سر تسلیم فرود آورده و آنچه را ظاهراً از دید ارتش توهین آمیز است سانسور کنیم.»
دنی: «مزاحم که نیستیم نه؟ ماریون: (ضربه آرامی به کمر پدرو میزند) «تبریک میگم به خاطر مدال» پدرو: «اسپیدی از این موضوع خوشحال نیس.» دنی: «بازم اذیتت کرده؟ مشکلش چیه؟» پدرو تنها لیوانش را بالا میرود. ماریون: «اسپیدی واقعاً آدم بدی نیس، اما این تعصب و خشک اندیشی از همون بچگی سراغ آدم میاد.» پدرو: «من همه عمرم با این مشکل روبرو بودم.» (سرش را تکان میدهد) «متاسفم دوستان، من مست کردم. مساله آینه که اون از هر فرصتی استفاده میکنه که به من یادآوری کنه یک مکزیکی کثیف بیشتر نیستم. متاسفم که پامو گذاشتم توی نیوزلند.» ماریون: «من که نمیفهمم. فکر میکنم نیوزلند جای خوب و دلچسبیه.» پدرو: «آره، و به همین خاطره که پدرو متاسفه. برای اولین بار در طول زندگیام با من مثل آدم رفتار شد. میتونم برم رستوران، سوار تاکسی بشم، برم سینما بدون اینکه کسی چپ چپ نگاهم کنه. مردم اینجا منو تگزاسی صدا میکنن انگار که یه تگزاسی واقعی هستم. اینجا هیچکش نمیدونه «اسپیک» چه معنایی داره.» (ماریون و دنی سرشان را پایین میاندازند... بعد از یک وقفه کوتاه) «دوستان من، میخوام بدونین که پدرو به خاطر دموکراسی نمیجنگه چون خودش دموکراسی رو ندیده. من به این خاطر اومدم سربازی که پزشکی رو یاد بگیرم و بعدش برگردم به آلونک درب و داغون خودم توی تگزاس تا نزارم بچههای کوچیک به خاطر کثافت و بیماری جونشونو از دست بدن. متاسفم که اومدم نیوزلند، چون میدونم باید برگردم تگزاس. |
دیالوگ «پدرو» در نسخه اصلی فیلمنامه «هیاهوی نبرد» نوشته «یوریس» که در حاشیه آن کلمه «وحشتناک» توسط وزارت دفاع درج گردیده بود.